درب رو از داخل قفل کرده بودم ...
مالک سفارش کرده بود و من میتـ.ـ.ـر_سیدم تنها بمونم ...
اروم گفتم کیه و صدای اشنای مادر مالک بود ....
چفت در رو پایین کشیدم ...
خانم جون درب رو باز کرد نگاهی بهم انداخت و گفت : خواب بودی ؟
_ سلام ...
کنار کشیدم و گفتم: نه تنها بودم...
اومد داخل ...
کفش هاشو جلو درب در اورد و گفت : پاقدم خوبی داری ...
اومدی و یه عمارت رو پر از مردم کردی ...
با کنایه گفت : من نامحـ.ـ.ـرمم شال انداختی ؟
سرمو پایین انداختم و گفتم : ببخشید ...
_شالتو بردار میخوام صورتتو ببینم ...تو از کجا اومدی ؟
عقب رفتم و گفتم: خانم جون ببخشین ولی ...
بین حرفم پـ.ـ.ـرید و گفت : فقط شالتو بردار ...
دستهام میلـ.ـ..ـرزید و خودش جلوتر اومد ...
و گفت : باید ببینمت ...
دستهاشو رو شال گذاشت و شال رو از رو سرم عقب کشید ...
نمیتونستم تو چشم هاش نگاه کنم ...
با دیدن صورتم...
دستهاشو رو صورتش گذاشت و حـ.ـ.ـیع کوتاهی کشید ...
اروم سرمو بلند کردم ...
بهم خیره بود و چشم هاش داشت از حـ.ـ.ـد_قه بیرون میز_د ...
بسم الا گفت و ادامه داد ...
این چه زیبایی که داری ؟
همه جا پر شده صورتت عیب داره...
کجای این صورت عیب داره ...
مگه میشه این همه زیبایی یکجا جمع شده باشه ...
دستشو جلو اورد ...
صورتمو لمـ.ـ.ـس کرد ...
نمیتونست پلک بزنه و بهم خیره بود ...
تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم : خانم جون من عیبی ندارم ...
از مردها تـ.ـ.ـر_س دارم ..