از آدمای که فکر میکنن همه چی باید صبر کرد متنفرم
حالا یک مثال میزنم قضیه واسه چندین سال پیشه
پسر عمه من ... عاشق دختر عمه خودش بود
از بچگی دوسش داشت من یادمه همیشه میگفت من بزرگ میشم با لیلا ازدواج میکنم
خلاصه اون دوتا خانواده باهم دعوا کردن ۲ ۳ سالی قهر بودن در این مدت پسر عمه من تمام شرایط ازدواج کردن فراهم کرد ..سربازی که چند ماه رفت کسری خورد..شغل خوب پیدا کرد و خلاصه
بعدش به واسطه ریش سفیدان آشتی کردن
حالا ما همگی گفتیم این آقا پسر از بچگی اون دختر رو دوست داره بیاید برید خواستگاری
این عمه ما و شوهر عمه ما میگفتن اتفاقا خودمانم اون دختر رو مد نظر داریم اما فعلا زوده تازه آشتی کردیم بذار یک مدت بگذره..چند ماه گذشت بازم گفتیم
میگفتن هنوز زوده یواش یواش
یکسال گذشت هرچی ما جوانان و پسر عمه ام و حتی شوهر من که مرد غریبه بود( من اون روزها تازه ازدواج کرده بودم) گفت برید حداقل.. های، هوی، یک دهنی ..یک بحث غیرمستقی.. سر صحبتی باز کنید..
حداقل اونا و دختره بدونن این پسر این دختر رو دوست داره و میخوان
اما این شوهر عمه ما و عمه ما و الخصوص دیگر بزرگان فامیل میگفتن هنوز زوده یواش یواش شما جوان هستین نمیفهمید ، کار با عجله درست نمیشه با حوصله درست میشه ، جوان مدام عجله میکنه و خلاصه از اینجور حرف ها که اکثرا گوشمان پره ازشون....،
بعد گذر ۲ سال و چند ماه از روز آشتی
اینا تصمیم گرفتن برن جلو
با چه جوابی مواجه شدن؟
دختره شوهر کرده
چرا زودتر نگفتید والله چند ماه پیش اومدن خواستگاری ما قول دادیم و جواب مثبت ولی فعلا صداش درنیاوردیم تا درس دخترمون تموم بشه (دختره اون زمان سال آخر پرستاری بود)
خانواده دختره گفتن ولی کاش اگر چنین قصدی داشتید میگفتید حداقل نشان میکردید بحثی باز میکردید ما از خدامون بود با فامیل خودمان مخصوصا این پسر که از بچگی میشناسمیمش ازدواج میکرد .
بعد همگی برگشتن پیش پسر عمه ام چی بگن؟
قسمت نبود غصه نخور