2777
2789
عنوان

داستان واقعی زندگی رعنا

| مشاهده متن کامل بحث + 753 بازدید | 72 پست


چشم هامو باز کردم اون کمال بود که کنارم بود و خبری از همزاد نبود،نفس عمیقی کشیدم ولی زبونم بند اومده بود..کمال کنارم دراز کشید و با خنده گفت:انقدر ترس طبیعیه؟

یکم ارومتر شدم و گفتم:خیلی بهترم..

هر روز بهتر از قبل میشدم...

دیگه تا به امروز ندیدمش و وقتی به مامان تعریف کردم چقدر گریه کرد که اون همزاد دختر خودش بوده و میگفت:روزی که بدنیا اومدید انقدر برای مرگ اون گریه نکردم که برای زنده بودن تو خوشحال بودم..بازم خداروشکر میکنم که حداقل این قضایا تموم شد...

_مامان من خیلی ناراحت شدم که اون خواهر دوقلوی خودم بود که تو شکمت نه ماه باهم بودیم..شاید چون ما فراموشش کرده بودیم یا اصلا به یادش نبودیم اونطور شده بود ولی هرچی بود بهم ثابت شد که خدا خیلی بزرگه و جون امروز کمال رو مدیون ایمان پاکش به خداییم..

زندگی قشنگی رو کنار کمال شروع کردم..اقام و مامان هم اومدن سمت ما و نزدیک ما خونه خریدن..

مامان بعد از اونشب دوبار خواب اون دوقلوی منو دید و هربارم تو خواب کنار هم میگفتن و میخندیدن! کی باورش میشه که خواهر من زودتر از بچه من بدنیا اومد و انگار مادرم همزمان با ازدواج من حامله شده بود اسمش معجزه بود یا اون همزادم که تو کالبد مادرم عمر دوباره گرفت و سال هشتاد و یک خواهری شبیه خودم به دنیا اومد...

اسمشو مامان رویا گذاشت چون واقعا شبیه به رویا بود داشتنش..همه تعجب کرده بودن تو اون سن و سال با اون اوضاع مادرم مگه میشد ولی شده بود و همین لطف خدا بود که شامل حال پدر و مادرم شد و بعد از ازدواج من تنها نموندن، رویا خیلی شیرین بود و جای خالی منو که پر کرد هیچ شد عضو عزیز و دوست داشتنیمون..

یکسال بعد تولدش من هم دوتا پسر بدنیا اوردم..شاید خواست خدا بود یا واقعا خودم از ته دلم میخواستم که دختر دار نشم..خاطراتی که من داشتم روزهایی که گذرونده بودم همش برام کابوس بود و بس...

کمال زندگی قشنگی برام ساخت و هیچ کمبودی کنارش ندارم .‌‌با عشق پسرامو بزرگ کردم و رویا رو راهی خونه بخت کردیم.هرچند جای خالی پدرم خیلی ناراحتمون میکنه ولی خانواده با محبتی هستیم و حداقل همدیگرو داریم..مامان عاشق ماست و همه جوره هوامون رو داره و کنارمونه..‌.خدا برای خوشبختی همه کافیه...

رویا منو تبدیل به یه خواهر خوب کرد و تمام اون روزا رو جبران کرد!

هروقت عصبی میشم مامان با خنده بهم میگه که چقدر شبیه اون خواهر دوقلومم و با هم میخندیم، این راز رو با کمالم درمیون گذاشتم و همیشه میگه اگه میدونسته خواستگارام میمردن بازم میومده و منو از اقام خواستگاری میکرده...

خوشبختی رو برای همه آرزو میکنم چه بعد از سختی چه قبل از سختی...



‹‹پایان››

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ترسیدم ولی قشنگ بود 

چطوری همزادشو میدیده؟ اگه خواهرش بوده ک باید روحش باشه؟ گیج شدم 

ولی درک اینک ی موجودی اینجوری نزدیکت بشه خیلی سخته وای خیلیم ترسناک 

اما خب خداروشکر خوب بود 

و اینک این داستان مال کی بود؟ واقعا واقعیت داشت؟؟ 


در عجیب ترین جای تاریخ ایستاده ایم ‌‌؛ کاش کسی ما را بنویسد....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   dandan78  |  6 ساعت پیش
توسط   نی_نی_یار_گمشده  |  8 ساعت پیش