نمیتونم خیلی تنهام گزاشتن شرایط سختی برام پیش اومد اما ازطرفشون اصلا حمایت نشدم واس همین دیگه قیدشون رو زدم واگزارن بخدا
اما دلم تنگ میشه براشون واقعا هنوز دوستشون دارم اما نمیتونمم ببخشمشون چون حرف مفت زیاد میزنن
چند سال پیش رفتیم دوسال جای دیگه خونه اجاره کردیم تازه داشتم طعم زندگی رو میفهمیدم.اجاره ها گرون شد شوهرم مجبورم کرد برگردیم.اون دوسالی که من پیششون نبودم اصلا جاریم باهاش رفت و آمد نکرد و یک سری رفتارای دیگه نشون داد که شناختنش همه هدفش اذیت من بوده الانم باهم دیگه خوب نیستن منم اصلا کاری بهشون ندارم فقط به زندگیم وبچه هام میرسم اگه دعوت کنن میرم خونشون.تک تکشون رو بخدا واگذار کردم
خداروشکر تو باچشمات دیدی تقاص دادن من چی همینطوری انقو خوبن باهم😔گاهی فکر میکنم من گناه کارم چون خدا زورش بمن فقط میرسه اگر خوبم نباشن باهم من هیچوقت متوجه نمیشم چون چیزی بروز نمیدن الان حتی شوهرمم کات باشون یعنی دیگ شوهرمم تحویل نمی گیرن توقع دارن بخاطر اونا بزنه تودهن من
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز