خانوما اینجا هیچکی مارو نمیشناسه واسه دردو دل خیلی جای خوبیه 💔😔 من سنم خیلی کم بود ک ازدواج کردم هیچ اجباری هم نبود درسمم خوب بود داشتم درسمو میخوندم نمیدونم چرا ازدواج کردم اوایل نامزدم ک الان شوهرمه رو دوست نداشتم اصلا چون سنم کم بود از یکی دیگه خوشم میومد برای فرار از اون حس علاقه ب ازدواج پناه بردم بعدش من تازه بعد نامزد کردن گوشی دستم گرفتم قبل اون کلا تو فاز درس خوندن بودم،خلاصه برای بار اول با تلگرام و فضای مجازی آشنا شده بودم قضیه مال سال ۹۵ هست منم انقد تو تلگرام و گروه هاش غرق شده بودم وحشتناک و متاسفانه با چن تا پسر حرف میزدم و مثلا رابطه عاشقانه داشتیم 😖😖 خاک تو سر احمقم کنن
بعد چند وقت شوهرم ک اون موقع نامزد بودیم فهمید دیوونه شد شبو روز گریه میکرد برای اولین بار بهم فحش داد، برای اولین بار بهم توهین کرد اما نرفت و قصد رفتن هم نداشت از زندگیم مادرم هرچی میگفت تورو خدا تمومش کنید تو نمیتونی این اتفاقو فراموش کنی حقم داری نامزدیو بهم بزن اما بهم نزدیم از اون روز کلا شوهرم دیگه دوسم نداشت مثع اول و مشکلاتمون تمومی نداشت و من از همون موقع ب شدت عاشقش شدم نمیدونم چرا و چطوری اما دیوونه وار عاشقش شدم و هربار بینمون اختلاف میوفتاد من نمیزاشتم جدا شیم، اینم بگم دوران نامزدی اصلا ازش خیانت و چشم چرونی یا کار بد ندیدم اما شیش ماه بعد عروسیمون شروع کرد کلا بعد عروسی مون خراب تر شد دیگه علنا میگفت دوست ندارم ازت خوشم نمیاد تا امروز ک هزارتا خیانت بهم کرده😔😔 فکر کنم سمی ترین داستان زندگی ک شنیده باشید زندگی من باشه