یبار بابام گفت برو در لباسشوییو باز کن من رفتم در حیاطو تا اخر باز کردم.
یبارم حواسم پرت بود بی اجازه معلم از کلاس رفتم بیرون وسط راه یادم اومد کوبیدم تو سر خودم و برگشتم کلاس😂 همینا.
یا وقتایی ک بابام شب وضو میگرفت برا نماز من هول میشدم میگفتم سلام صبح بخیر این سه تا خیلی خجالت کشیدم