سلام اول از همه بگم بجان مادرم همه حرفام راسته حوصله کارآگاه بازی ندارم امشب دوست داشتم با کسی حرف بزنم از بس تو خودم ریختم داغون شدم. من با شوهرم دوست بودم و ازدواج کردیم همون دوران دوستی برادر شوهرم رو یکبار دیدم و وقتی عقد کردیم هوامو خیلی داشت و همیشه طرف من بود حتی برام کادو هم میخرید اما من هیچ وقت باهاش صمیمی نشدم چون اون مجرد بود از شوهرمم بزرگتر بود معذب بودم و دوست نداشتم اینقد بهم نزدیک بشه همیشه هم گله میکرد که تو کی میخوای بفهمی عضوی از خانواده ما شدی و تعارف و کنار بزاری.
یکی ک دراز کشیده زیر متو لایک کنه ددباره😁
بفرما
کلا عدم رعایت حدود در جامعه محل کار خانواده خیلی آسیب داره
اوایل زندگیمم شوهرم خیلی رفیق باز بود و اصلا مسئولیت سرش نمیشد ومدام بحث میکردیم اما برادرش هوامو داشت و شوهرمو دعوا میکرد وکلا همیشه طرف من بود
حتی میدید من ناراحتم میگفت چته .میگفتم نمی‌دونم شوهرم کجاست.شوهرم شب ها دیر میومد خونه منم با مادرشوهرم زندگی میکردم دیگه خیالش راحت بود زنش تنها نیست وحرص می‌خوردم. زنگ میزد به شوهرم و میگفت نترس پیش فلان دوستش هست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز