حس میکنم الان بدبخت ترین دختر روی زمینم

منم دیشب چند ساعت تموم خودمو تو اتاق زندانی کرده بودم و زار میزدم

تازه بعد مامانم تازه باهم قهرم کرده بود و جوابمو نمیداد

هستی تعریف کنم؟

🥺🥺

دیگه حتی امیدی هم واسم نمونده واسه ادامه ی زندگی

دیشب میخواستم تموم کنم همه چیو

ولی جرئتو نداشتم

ببین منِ لعنتی خیر سرم دوماه دیگه ۲۱ سالم میشه

چند سال پیش یه عشق اشتباه داشتم که سوختم و امید و انگیزم از اونجا به بعد به همه چی قطع شد

بعد تو همین بحبوحه یه اتفاقایی افتاد که به ناحق چاتا از دوستای کثافتم داشتن ابرومو میبردن که تنهایی جمعش کردم و نذاشتم خونوادم بفهمن

ببین خیلی سخت بودااا

اینکه به ناحق دوستات فک کنن تو خرابی(البته دوراز جون شما)بعد یهو دورت خالی بشه

و خیلییی از مشکلات دیگه

نذاشتم مامانم ذره ای بو ببره چون خیلی سرزنشم میکرد

چندسال پشت کنکور موندم و به اون چیزی که میخواستم نرسیدم مجبور شدم برم رشته ی دیگه

خودم راضیم ولی کم حرف نشنیدم

هم از خونواده هم بقیه

بعدشم که خونواده طلبکار اینکه چرا اون رشته ای میخواستن نشده و ...

چهارشنبه یهو به سرم زد فرداش ینی ۵شنبه بعد از کلاسم برم گلستان شهدا

منم کلاسم عصر تموم شد و اومدم گل فروشی با کلی ذوق گل گرفتم

یه دفه زن عموم زنگ زد که اره دخترم داره میاد کجایی بیاد دنبالت برگردی؟

چون خونمون تو شهرستان یکی از استاناست

گفتم مرسی زن عمو گل گرفتم برم گلستان غروب خودم با اتوبوس میام

بعدش گفت نمیشه به روز دیگه بری؟

گفتم نه گل گرفتم به دلم افتاده امروز برم

خلاصه اسنپ گرفتم با هزار ذوق رفتم

دیدم مامانم تو ماشین هییی زنگ میزنه

منم تا پیاده شدم جواب دادم دیدم انقد غر زد که نگه دیوونه ای ماشین مفتی داشت میومد خوشت میاد بری پول بدی

اصلا پول جهنم خوشت میاد آتو دست خونواده بابات بدی

چرا انقد خر و احمقی مگه واجب بود و...

منم چیزی نگفتم مهمون اومد خونمون قط کرد

باکلی استرس و لرزش وارد گلزار شدم فقط رفتم گلا رو گذاشتم سر مزار اون شهیدایی که میخواستم و سریع اسنپ گرفتم برگشتم

سرجمع یه ربع ۲۰ دقه شد 

رفتم ترمینال

رفتم ترمینال دیدم زنگ زد و ادامه حرفاشو گرفت

منم انقد بغض کردم نتونستم چیزی بگم فقط اشک میریختم 

گفتم باشه خدافظ

تو ماشین تا خونه فقط گریه کردم یواشکی

بعدم رسیدم خونه دوباره شروع کرد منم گفتم چرا منو فدا ابرو و آتو و حیثیت داری میکنی بابا من تموم شدم دیگه نمیکشم میدونی تواتوبوس تا اینجا گریه کردم

یهو برگشت گفتم بااااید گریه میکرد باید میفهمیدی کارت اشتباه بوده

خیلیییی دلم سوخت..هنوزم که یادش میوفتم بغضم میگیره اینکه گریه من اهمیت نداشته

رفتم تو اتاق درو قفل کرد تا میتونستم گریه کردم اومد دم در چند دفه در زد که باز نکردم حالام باهام قهره