2777
2789

یه دوست قدیمی دارم که از زمان مدرسه با هم دوست بودیم از کلاس اول هم کلاس بودیم خیلی دختر خوبی بود و الان سالها میگذره 

ما هر دو تامون با هم نامزد شدیم من افتادم یه شهر دیگه ولی اون شهر خودمون بود.... هر چند وقت یه بار با هم تماس میگرفتیم و حرف میزدیم و فهمیدم که به خاطر خانواده هاشون از نامزدش توافقی جدا شده (۲ سال نامزد بودن) خلاصه دو سه سال بعد دوباره ازدواج میکنه و..... الان سالها میگذره و اون یه دختر نوجوان داره... 

امروز تلفنی حرف میزدیم بحث نامزد قبلیش شد گفت هنووز خوابشو میبینم و دیگه هيچوقت هیچ کس رو به اندازه ی اون دوست نداشتم میگه شوهرم مرد خوبیه ولی ساکته از سرکار میاد سرش تو گوشی یا خوابه یا پای تلویزیون میگه اصلا برام وقت نمیزاره و هیچ حرفی باهام نداره میگفت گاهی میرم سمتش که با هم حرف بزنیم ولی اون پایه نیس.... میگه اون حسی که به نامزد قبلیم داشتم هيچوقت تکرار نشد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



شوهر منم شهرستان میره و در هفته یکی دو روز خونه‌اس 

وقتی هم میاد سرش تو گوشیه و یا با دوستاشه

اتفاقا امشب بهش گفتم توروخدا برای روزای جمعه ک خونه‌ای یه برنامه‌ای بچین لااقل یه فیلم بریز کنار هم نگاه کنیم ولی چه فایده اصلا محل نداد😕

نمیدونم چیشده امشب همچی دست به دست هم داده از هرچی خانواده اینجوریه متنفر بشم بیشتر از قبل 

کله شون باید توی هرچیزی باشه 

همیشه باید گند بزنن به زندگی بچه هاشون با دخالت‌های نا به جا

تا قبل از اینکه ازدواج کنن پدرشونو درمیارن و اصلا علاقه ای ندارن بهشون همین که ازدواج میکنن یهو میشن بچه عزیز دل پدر مادر که به فکر بچه شونن 

باید با هرکی حتما اونا گفتن ازدواج کنن توی هر سنی اونا خواستن این زندگیه یا بردگی؟ چجوری قراره تو اون دنیا جواب پس بدن ؟ یا نکنه میگن ما پدر مادریم هرکاری کنیم خدا میگذره؟

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

همه ی ترسم از اینده م اینه خدایا مهرشو از دلم پاک کن🥲

الان خواهر خودم با یکی تو رابطس پسره به مامانم گفته لطفا کمکمون کن چون هیچ وقت این حس برام تکرار نمیشه🥺

نمیدونم چیشده امشب همچی دست به دست هم داده از هرچی خانواده اینجوریه متنفر بشم بیشتر از قبل کله شون ب ...

اینا دوتا خواهر بودن که با دوتا دادا‌ش نامزد میکنن زندگیه یکیشون بهم میخوره اون یکی خواهر هم تحت فشار اون خانواده بوده که مجبور میشن اونا هم جدا بشن

اگه پسر خوبیه تنهاشون نزارین کمکشون کنین

آخه هر دو سنشون کمه 20سالشونه... پسره چند سال مهلت خواسته درسش تموم بشه سربازی بره تا بتونه پا پیش بزاره... ولی مادرم نمیتونه اعتماد کنه میگه این دختر داره خاستگاراشو به خاطر این رد میکنه اگه پسره نظرش عوض بشه چی؟ اگه لاشی باشه؟ 

ولی خب ظاهرا پسره خیلی ایده آله و دل هممون رو به دست اورده وخیلی خونگرم و مهربونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   شهریور۱۴۰۳  |  2 روز پیش
توسط   فاطما_گل_  |  2 روز پیش
توسط   بقچه_  |  2 روز پیش