ما هم تازه عقد کرده بودیم شب خوابیدم خونشون من خودمو زدم به خواب آمد تو دیدم پیراهنش در آورد ترسیدم گفتم یا خدا یکی اینو بگیره 😂بعد پشتشو کرد خوابید🤕 بعد من اینقدر تکون خوردم این ور و انور کردم بیدار شد گفت بیا بغلم زرت پریدم بغلش ولی داشت دست می زد جاهای حساس نزاشتم ترسیدم
الان بعد 12 سال همیشه میگه تو نزاشتی 😂😂😂
چه لحظه های جالبی.
دعا کنید همه‌ی مجرد‌ها با آدمِ مناسبشون تجربه کنن این لحظه‌‌هارو..
با پستای بعضیاتون واقعا لبخند زدم.😄♥️
من عادت ماهانه بودم فقط نازش میکردم دیگه بیچاره دیدم پا شد تمام شلوارش خیس شد یعنی تا حلقش ترسیدم🤣
شوهر داشتن حس خیلی خوبیه
این که بعد از گذروندن یه روز خیلی سخت و خسته کننده
به یه آغوش امن و گرم پناه میبری🥲😁🫂
بعضی وقتا هم رو اعصاب همدیگه راه میری 😂
هم قهر داره
هم آشتی
ولی کلا برای من که خیلی شیرینه متاهلی
و اینکه در مورد رابطه هم پرسیدید
نه درد نداره
ما شبی که عقد کردیم یه مهموتی کوچیک داشتیم خونه پدرم بعد وقتی مهمونی تموم شد همسرم و خانواده اش داشتن میرفتن که بابام گفت:آقاداماد یه نفرو یادت رفت ببری...
شوهرم با تعجب برگشت به مادر و خواهراش نگاه کرد و گفت:کیو؟نه ماکه تکمیلیم.
بابام دست منو گرفت گذاشت تو دستش گفت:این دخترو کی عقد کرده؟زن من که پیشمه.تو زنتو چرا نمیبری؟
من از خجالت داشتم خودمو کتک میردم بابام هیچی نگه بابامم ول کن نبود...شوهرمم خیس عرق بود از خجالت.بعدبابام انگار که از این وضعیت داره کیف میکنه گفت:من تو نامزدی از مادرزنم خیلی کشیدم قسم خوردم دامادمو اذیت نکنم بردار زنتو ببر.
تو کل راه شوهرم با تعجب نگام میکرد میگفت جدی جدی بابات اجازه داد...بعدشم با شیطنت میخندید میگفت خب خیالم راحت شد پدرزنم بهم مجوز داده دیگه هیچکی نمیتونه جلومو بگیره🤣
چون شهر ما دور بود از هم یک هفته بعداز عقد باید برمیگشتیم شهر خودمون ولی تو اون یک هفته هروقت میخواستم برم پیش بابام اینا شوهرم میگفت کجا؟بابات خودش گفت زنتو بردار ببر پیشت الان بری فکر میکنه پیش من راحت نیستی.
بعدشم هر چندوقت یکبار بابام زنگ میزد به شوهرم میگفت:زنگ بزن زنتو مهمون دعوت کن بیا برش دار ببرش نامزدبازی کنین🤦🏻♀️🤣
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز