عقد که کردم راضی نبود میگف خانواده شوهرت آدمای خوبی نیستن ازدواج نکن ولی منه احمق با لجبازی ادامه دادم کارمو ( فامیل بودیم) پیشم گریه میکرد میگف بدبخت نکن خودتو :) ولی من گوش ندادم به حرفاش الان بعد از سه سال دارم جدا میشم ...
طی یه ماه پیش اومد با خانوادم یه دعوای بزرگی کرد به مادرم فحش داد ، به من فحش داد و...
منم آنقدر عصبانی بودم از یه طرف فشار حرفای خانواده شوهرم از یه طرف حرفای مادرم که خودت با لجبازیت بدبخت کردی خودتو ، از یه طرف لجبازی خودم ، از یه طرف حرفای اون عصبانی شدم سرش داد زدم گفتم برو بیرون دیگه بسه خدا شاهده دست خودم نبود گریه میکردم داد میزدم خودمو داشتم میزدم اینو گفتم خدا خودش منو ببخشه
یه ماه میشه ندیدمش ، بقیه اعضای خانوادم باهاش صحبت میکنن ولی من نه :) خجالت میکشم برم پیشش
خدا خودش منو لعنت کنه...