ما چند تا خواهریم
از صبح که دامادمون اومده اون یکی خواهرم سر لج افتاده
بی دلیل بچه هاشو کتک زد دامادمون اب شد از خجالت
رفت بچه های خواهرمو اروم کرد اورد سر سفره
خواهر کوچیکم نزدیک بود دق کنه ابروش رفت جلو شوهرش
نگم براتون بعد نهار چه حرفایی زد
کفر گفت به مامانم بد و بیراه گفت ما هم جامون نبود جلو دامادمون چیزی بگیم وگرنه داشتیم براش
بخدا بی دلیل سر چهار تا میوه کولی بازی دراورد خواهرم هی غصه میخورد و نشونه میداد بس کن اما مگه حالیش بود
دیگه یهو خواهرم زد زیر گریه گفت براتون متاسفم ابرومو بردید که ساکت وایسادن
دامادمون هم هیچی نگفت فک کنم بره و دیگه نیاد
دارم میمیرم از خجالت دامادمون خانوادشون انقد صمیمی و محترمن
خدا لعنت کنه خواهر بزرگمو ابرو برا خواهرم نذاشت سنگشو سبک کرد
بخدا سر چهارتا میوه که دادیم زن همسایه
که اصلا به ایشون هم مربوط نبود!!!