من با کسی بودم ۵ سال که وضع مالی پدر من خیلی بالاتر بود
من همیشه به خودش میگفتم اصلا مهم نیست
ولی وقتی بابام داشت ارثشو تقسیم میکرد من با خودم گفتم سرمایمو میدم بهش ماشینمو میدم همه چی مال اون اصلا من و اون نداریم
کاملا عاشق بودم و میخواستم بهترینا رو داشته باشه
ولی تو رویا بودم
دقیقا همون موقع اتفاقاتی افتاد و خودش جوری پلای پشت سرشو خراب کرد که من هنوز در حیرتم
بعدشم رفت دنبال یسری چیزا و فکر کرد بازی رو برده
بنده خدا هیچوقت نمیتونه بفهمه من چه کاری میخواستم براش انجام بدم و چقدر زندگیش تغییر میکرد