2777
2789
عنوان

خیلی گریه کردم بنظرتون حق دارم

155 بازدید | 18 پست

فامیلمون دوتا دختراشو ب تازگیا شوهر داده منم‌سنم‌از دختر بزرگشون ۴ سال بیشتره واسه عقد دعوت کرد رفتم همش‌خودش و دخترش میگفت انشالله روزی خودت و هی تکرارش میکرد موقع پذیرایی هم نقل و نبات و اینا تعارف کرد و من ی دونه برداشتم مث بقیه 

اما اومد جلو بقیه گفت کیفتو وا کن ی مشت نقل بریزم تو کیفت برای مامانت (مامانم نیومده بود کار داشت)من خیلی خجالت زده شده از حرکتش اونم فقط با من این رفتار رو کرد

موقع دعوتم دعوتش سفت و محکم نبود انگار اطلاع داشت جیداد دختزش عقد کرده ولی من بخاطر دختبش رفتم چون دختر خوبیه

نه این کجاش گریه داشت؟

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

نه کجاش گریه داشت عزیزم انشالله یه قسمت خوب خدا برات رقم بزنه .اینا غصه خوردن نداره عزیزم از الان واسه هر چی گریه کنی چهار روز دیگه خدایی نکرده ناراحتی اعصاب میگیری.

نه خب ارزوی خیر برات کردن، بنظرم منظوری نداشتن، خودت تو ناخوداگاهت مقایسه کردی و کمی ناراحت شدی. 

معمولا به مجردا بیشتر نقل و نبات میدن تو این مراسما، اتفاقا خیلی کار خوبی کرده، دیده تنهایی هواتو داشته و حسابی تحویلت گرفته

نمی‌دونم چرا منو یاد شیما کاتوزیان میندازی

نگو توروخدا 

چرت و پرت زیاد میگه اون

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز