اینجا مینویسم شاید از دردم و ناراحتیم کم بشه..
۷ماهه باردارم مادرم بهم سرنزده ۵ماه بارداریم پر از استفراغ و حالت تهوع و از حال رفتن و بوی غذای ک میخاستم بپزم حالم بهم میخورد باز کسیو نداشتم خودم سرپا موندم ..
خیلی حسرت خوردم موقعی ک تو مطب و سونوگرافیا با مامان و خاهر و دوستاشون میومدن و من با حسرت نگاشون میکردم...🙂
تو غربت زندگی کردن خیلی سخته مخصوصن ک باردار باشی و نیاز به محبت بیشتر داری
یه بار حسرت تو دلم موند لم بدم بخابم یکی برام غذا درس کنه پذیراییم کنه بهم برسن🥲
چند هفته ی دیگ هم موعد خونمون میرسه میخایم اسباب کشی کنیم و من موندم و اینهمه وسایل...
کاش خدا منو قوی نمیکرد.
بعضی وقتا فک میکنم چی دارم؟
خانوادم ک دورن ازم ،فامیل و اشنا هم ندارم رفت و امد کنم حتی دوست و رفیق هم ندارم ...
دختر قشنگم ۷۸ روز مونده تا بیای بغل مامان
غر غروت🥲💕