ببین این اتفاق و بدن درد از زمانی برام افتاد ک رفتم سرکار
کلاس یازدهم بودم یه میوه خشک کنی بود ی سالن بزرگ داشت پنج شیش نفری بودیم کار میکردیم البته من فقط ۲ روز رفتم بخاطر این اتفاقی ک الان میگم دیگه نرفتم . اون سالن میوه خشک کنی خیلیییی بزرگ بود اندازه سالن ورزشی . توش یخچال بزرگ و دستگاهای میوه خشک کنی بزرگ بود . سر ظهر نشسته بودیم میوه خورد میکردیم یه دختره بود سه چهار سالی ازم بزرگ تر بود جن میرفت تو بدنش 😭😭امید وارم باور کنی . خیلیی براش اتفاق افتاده بود . ولی من اولین بار دیدم اونجوری شد یهو جییییییغ کشید انگار کسی مرده یهو شروع ب حرف های بی ربط زد با صدای کلفت تر .اون چندتا زن دست گذاشتن رو پیشونیش و بلند بلند صلوات میدادن . یسری حرفا زد اول من متوجه نشدم قضیه چیه بعد از اینکه صلوات میدادن و خشکشون زده بود فهمیدم چی شده دختره دم اخر روبه من کرد گفت نمیزارم ازدواج کنی . ی دختر دیگه هم کنارم بود اون فکر کرد به خودش گفته ولی من دیدم کاملا رو به من بود خیلییی ترسیده بودم . دختره اب ریختن رو صورتش یهو گفت چیشده هیچییییی یادش نمیومد 😭😭😭 بعد قضیه رو ک فهمید گفت ک چندددین باره اینطوری میشم خودم چیزی یادم نیست خانواده و اطرافیان میگن چرا اینطوری گفتی هزااار جا بردنم درمان نشدم .
اون چندتا زن بهش میگفتن یعنی تو این حرفا رو ک زدی یادت نیست قسممممممم میخورد میگفت ن . حالش دیگه خوب نبود انگار جسم و جونش از بین رفته بود زنگ زدن باباش اومد برد . باباش میگفت هرررجا میبریمیش و هرچقد استخاره میگیریم میگن نباید کاری کنین جون دخترتونو میگیرع . دیگه من پا ب فرار گذاشتم و نرفتم سر کار
از اون وقت من این بدن دردا سراغمه از قبلشم ساعت ۱۲ شب میرفتم حموم تا دو سه شب خیلیییی از شبا😭😭😭😭😭😭الان بیست سالمه از اون موقه یکککک شب بخدا قسم راحت نخوابیدم 😭😭😭 اخلاقم باشوهرم عوض شده همشششش دعوا میشه بینمون دس بهم میزاره بشدت ازااااار میبینم نمیدونم چیکار کنم منی ک قبلا شوهرم برام ارامش داشت جوری ک وقتی میدیدمش تااا چندین روز ارامش داشتم الان ندیده باهم دعوا داریم تا همو ببینیم تو عقدم موندم اصلااا کارام درست نمیشن نتونستم چیزی بخرم هنوز هررر روز مشکل پشت مشکل ک حتی حل نمیشن 😭😭😭