وای چقدر بد ..
من خودم پنهانی از پسر عموم خوشم میاد ولی اصلا به روی خودم نیاوردم و کسی نمیدونه، و مادربنده خدام بارها بهم متذکر شده که از فامیلای پدریم دوری کنم...چون نمیدونی چی به سرش آوردن وقتی حامله بود ...مجبورش میکردن زن حامله تو سرمای زمستون وقتی حالش بده پتوی سنگین بشوره..تا این حد بی وجدان..
ولی عموت به چه حقی خواستگار شما رو رد میکنه و به جات تصمیم میگیره واقعا درک نمیکنم..
معذرت میخاما ولی واقعا خاک تو سر زن عمو کوچیکت، یعنی چی این طرز صحبت،یه پسر زاییده دیگه کوه که جا به جا نکرده، مادرت نزد تو دهنش که زنیکه حرف دهنشو بفهمه القاب خودشو به بقیه نسبت نده؟!
خدا ازشون نگذره چطور دلشون میاد با برادرزاده شون اینکارو کنند...نمیتونید اقدام کنید برای گرفتن حقتون؟
شما هم مثل خودشون باش باهاشون ، اصلا سراغشون رو نگیر ..مادر من هفت ماه بود مریض بود تو رخت خواب هیچکدومشون یه زنگ نزدن بهش...