بابا شوهرم سنگکلیه داره خدا نکرده نمیمیره که هررررشب اینجاست هرشب گاهی دوبار میاد
هی حرف ب پدرشوهرمم میزنه
اونشب اومد میگفت مادددر جووون بمیرم براات امشب مگه پیش تو بخواابم منم انقدر سرد برخورد کردم رفت خونش
بعد گفت دیشب خواابم نبرده اصلا انقدر حالم بد بوده امروزم هیچی نتونستم بخورم یه لقمه هم نخوردم
منم گفت چرا مامان گفت بخاطر بپه کوچولوم کوچولوم مریضه اخه
منم گفتم کوجولو چیی دوبرابر منه که شوهرم
بعد گفت نگووو چشمت زیر پای شوهرت چرا اینجوری میگیی
شوهرمم هی میخندید
الانم شوهرم باهاش نشسته داره از دوران حاملگیش و بارداری و عملش میگه منم حوصله نداشتم اکمدم نشستم اونام بگو بخند را انداختن بخدا شوهرم با من انقدر حرف نمیزنه