همه اینا رو گذروندم پسرم یکم شلوغ میکرد خواهر و برادر مجرد داشتم ولی دعواش میکردن یا حرفی میزدن اصلا ناراحت نمیشدم خوبیاشون محبتاشون بیشتر تو چشمم بود.مادر خدابیامرزم خیلی زحمت بچم رو کشید مادر بود تا مادر بزرگ فوت کردنی پسرم گریه میکرد مادرم رفت الآنم همیشه میگه .
چه حس خوبی بهم میدی ولی یه مشکل دیگم هس من پدرو مادرم رابطه خوبی باهم ندارن همیشه همینجوربودن تو یه فضای بدی بزرگ شدم ازاین میترسم بچمم اون روزارو تجربه کنه بخدا گیج شدم ولی خودم میدونم طلاق به صلاحمه چون زندگیم جهنم یه روز خوش نداشت با شوهرم ولی نمیدونم به صلاح بچم هست یانه اخه پدرخوبیم نیست اصلا
دقیقاهمینه یعنی من تمام ضربه هایی که بهم زدو کنارگذاشتم و همش دنبال اینم رابطشو بادخترم خوب کنم نمیدونی وقتی داد میزنه سرش یادعواش میکنه چطو خنجرمیزنه توقلبم بعد همش تهدیدم میکنه که بچه رو بهت نمیدم
چرا چون یکبار انتخاب اشتباه داشته محکوم تااخرعمرتنها باشه همه که مثل همدیگه نیستن طرز فکر ادماهم فرق داره بااحترام به نظرت من تنهایی رو دوست ندارم دخترعمه ام مثل شمافکرمیکرد جداشد نشست بچه اشو بزرگ کرد حالا اون شده ۲۲ ساله همین روزا زن‌میگیره میره دنبال زندگیش ولی دخترعمه ام تک وتنهامیمونه حالا هم لهوادازدواج کنه دیگه اون شور وشوق جوونی نیست پسرشم حتمامخالفت میکنه من دوست دارم تاپسرم بچه است ازدواج کنم که به همسرم به چشم پدرنگاه کنه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز