کمی در مورد دشت لاوه برایتان بگویم:
وقتی به دشت لاوه میرسیدیم معمولا بعد از ظهر بود.
مردها سریع چادر ها را برپا میکردند.
خانم ها در این فاصله ناهار مختصری آماده میکردند.
جای چادر هر کس مشخص بود.
چون دور چادر را با سنگ و گِل دیوار خیلی کوتاهی میساختند.
این دیواره کوتاه تا سال بعد باقی میماند و سال بعد، بعد از اندکی ترمیم دوباره چادر را همانجا برپا میکردند.
روز اولی که می رسیدیم ،هوا سرد بود و لباسهای گرم را از توی بار،بیرون میکشیدیم و تنمان میکردیم.
همان روز عصر مادرهایمان دیگهای بزرگ را برمیداشتند که برای دوشیدن گوسفندان بروند.
روزهای اول دیگها لبالب پر از شیر چرب و غلیظ بود.
بعد از دوشیدن شیر همه به چادر سرپرست ایل میرفتند.
آن دوران ،به چادر ما می آمدند و با پیمانه ای مخصوص شیر را پیمانه میکردند.بعد همه را در دیگ بسیار بزرگی روی اجاق میگذاشتند و زیرش را با هیزم روشن میکردند.
ما بچه ها دور آتش جمع میشدیم با یک لیوان یا استکان.
شیر که به جوش میآمد مادرم به هریک از ما یک ملاقه شیر میداد.
با دو حبه قند
واقعا توی هوای خنک ،آن آتش و آن شیر داغ میچسبید.....