یکبار یکی ازم یه وسیله برداشته بود.وقتی بهش گفتم ک اونو ندیدی خیلی جدی گفت نه
منم وقتی خوابید رفتم سر کیفش وسیلمو براشتم.
بعدش ک بیدار شد رفت سر کیفش هی دنبالش میگشت.بعدش با یه حالت غضب ناکی زیرچشمی نگام میکرد.
اما هیچی نمیتونست بگه.
دیگه وقتی اونو جایی میدیدم حواسم بهش بود.