شوهرم رفته بودزنجان من قبل اینکه بره گفتم بهش نگاه کن چاقوخریدی اززنجان فکرنکنی واسه من سوغاتی خریدی واسه خونمون گرفتی واسه من بایدجداسوغاتی بگیری گفت چی میخوای گفتم نقره انشگتروهرچیه نقره واینا
بعدتوی تلگرام چندتاعکس ازظرفای مسی تزئینی ویه شانه چوبی باآینه اش برام فرستاده بودبدون اینکه چیزی بنویسه که میخوای بگیرم یانمیخوای وفلان بعداومدهداززنجان
میگه من کلی ازاین عکسابرامهنازفرستادم نخواسته بود
بعدمامانمم برگشته میگه این دلش نمیادتوپول خرج کنی
یه فندک براماخریدی انقدربه چشمش میومدوفلان
درصورتی که اینطوری نیس اولااون عکساروفرستادمن چیزی که کارایی نداشته باشه صرفاتزئینی باشه دوس ندارم خیلی واینکه اصلانگفت که میخوای یانه
بعدم خیلی ازصحبت مادرم ناراحت شدم که اینطوری گفت بهشم که گفتم ناراحت شدم گفت راستشوگفتم ودرواقع ازت تعریف کردم وبعدم گفت الان شوهرت رفت زنجان براخودت چی خریداصلا؟