دوستم تعریف میکرد ک اشناشون با استاد دانشگاهش ازدواح میکنه همه چیز عادی همه چیز خوب کم کم میفهمه استاده ی دوست خیالی داره ب اسم جیمی. ب زنش میگفته سه تا بشقاب بیار. برا جیمی بالشت و پتو بذار. الان نرو حموم جیمی حمومه. خلاصه دیگه میبرنش دکتر میفهمه از بچگی اسکیزوفرنی داشته چندساله داروهاش قطع کرده اود کرده
خلاصه یشب میره اشغال هارو یذاره سرکوچه دیگه برنمیگرده بعد چندماه پیداش میکنن بعدشم طلاق