هاااا ی اتفاق دیگه ام افتاد تو خونه مادربزرگم
مادربزرگم جدا از اینکه ادم خوبی نیست زیاد پیش دعانویس میره ولی ما اینجوری نیستیم متنفریم از دعانویس
ی بار بچه که بودم زیر ۱۰ سال همون دور و بر ۴ سال
ی گلدون دارن تو خونشون که شبیه صورت بنفش ام هست ولی ی ظاهر عجیبی داره
از بیرون اومده بودیم من با کاپشن رو مبل نشسته بودم مادربزرگم سمت چپ اتاق خودشون خالم اونورتر سمت راست اتاق خودش رفته بود لباساشونو بکنن
همیشه تو دلم میگفتم تو همون بچگی و دنیای کوچولوییم چقدر این گلدون عجیبه حتما یکی توش هستتتتتت این حرف میزنه فقط من نمیشنوم همین تفکرات بچگانه
امااااا همون روزی که گفتم نشسته بودم رو مبل منتظر بودم بیان پیشم دیدم خدایا خیلی اومدنشون طول کشید یهو ی صدای عجیب غریب بَمی ولی خیلییییییی کم از سمتش شنیدم همونجا حس کردم شلوارمو خیس کردم و با داااااد زیاد صداشون میکردم ولی بعدش اومدن
میدونم فکر میکنید چرت و پرت میگم اما اونجا قبض روح شده بودم از بس ترسیده بودم
به مادربزرگم که گفتم هر هر هر برام خندید ولی این اتفاق برای خاله مادرمم توی ی خونه دیگه افتاده بود:)