شوهرم دیونه شده دیشب یه چیز معمولی گفتم دیونه شد دادو بیداد کرد گفتش کاش تالار مینداختیم عروسی رو منم برگشتم گفتم کم به حرف مامانت گوش کن یادت میدن نشستیم حرف زدیم قرار شد مختلط بگیریم الان چرا هی عوض میکنین حرفو دیونه شد داد زد الکی
صبحم زنگ زد گفت وام جور نشد واسه عروسی بعد گف به مامانم گفتم کم دعوت کن پول ندارم غریبه ها رو دعوت میکنی منم برگشتم گفتم اره ما کلا پنجاه نفریم شمام کم دعوت کنین یهو دوباره سگ شد داد زد پنجاه نفر از کجا اومد من تو ذهنم میگفتم کمه دیگه پنجاه نفر دیونه شد خونه خالم بودم زنگ زد گف جلو در خالتم درو باز کن بیام ببینم پنجاه نفر از کجا اومد من پول ندارم خسته شدم بسه دیگه فلان رفتم جلو در داشتم از استرس میمردم آبروم میرف پیش خاله هامو دختر خاله ام گفتم باشه برو خونه کم میکنیم مهمونارو هر چی تو بگی فلان خواستم آروم بشه صداش بالا نره پیش همسایه ها و خاله هام نشنون
حقیقتا ترسیدم ازش اینجوری کرد میدونم تحت فشاره ولی دیگه نمیتونم کمتر از پنجاه نفر دعوت کنم برگشته میگه بیشتر از بیست نفر نشین کلا با صد نفر عروسی و تموم کنیم
میخوام بعد مامانم بگم چیکار کرد دیونه شده انگار میخوام جداذبشم فردا هر اتفاقی بیفته قراره اینطوری کنه
چیکار کنم😔😭