سلام خانما اول بگم من فامیلا همسرم رو مخصوصا عمه ها و دختر و عروساشون رو زیاد نمیبینم اگه تو خیابون ببینم حتی پسرعمه ها رو سلام میدم هرچند بعضیاشون منو نمیشناسن ولی منکه میشناسم سلام میدم البته منم به اسم بعضیاشون رو نمیشناسم فقط قیافه ایی میدونم دختر کدوم عمه اس.
دهه اول فاطمیه من حال روحیم خوب نبود بخاطر نبود مادرم آخه من باردارم و هنوز به کسی نگفتم و دلم برا مادرم تنگ شده دلم میخاست بود و خبر بارداری رو بهش میدادم بگذریم رفتم روضه که از قضا بعد متوجه شدم روضه از فامیلای شوهر یکی از دخترعمه های همسرمه.
بچه ی من خیلی شیطونه۳ سالشه و از دیوار راست میره بالا چندباری توی روضه خانما صدام میزدن بچه ات نره تو خیابون ماشین میره و میاد منم یکم درد داشتم حقیقت چندیاری که پسرم رف از بس عصبانی بودم دردم داشتم دیگه به زور میکشیدمش که بیا و نرو
دیگه آخرا مراسم بود همسرم گف بمون میام دنبالت پیاده نرو منم گفتم یکم تو تمیزکاری کمک کنم پسرم اومد گف عمه اونجاس منظورش عمه بزرگه همسرم بود رفتم یهش سلام کردم کلا ندید گرف جواب نداد خیلی شده بود تو خیابون سلامش بدم جواب نده به مادر شوهرم گفتم گفته ناراحت نشو یکم گوشاش مشکل داره منم اهمیت ندادم آخه۸۵ سالشه
باز رفتم کمک دیدم پسرم دوید تو کوچه منم دستشو کشیدم و دعواش کردم بردمش داخل دیگه نشستم تا شوهرم اومد
از اون روز من اصلا تو ایتا نرفتم تا چندروز پیش رفتم ایتا دیدم یکی بهم پیام داده شک شدم رفتم تو گروه فامیل شوهرم دیدم یکی از فامیلاشه حتی نمیدونستم کیه