حرفاتو خوندم یاد خودم افتادم دلم گرفت
ده ساله ازدواج کردم با یه حیوون دارم زندگی میکنم ، سه ساله برادرش ازدواج کرده و زن برادرش همش خودشو میچسبونه به شوهر من ، فکرشو بکن من با طرف قطع رابطه هستم پشت گوشی هم من هم اون هر چی از دهنمون دراومد به هم گفتیم ولی شوهرم با طرف چت میکنه ، از گوشیش بلاکش کردم رفت درآورد 🙂 بعد جالب اینجاست زنگ میزنه به شوهرم میگه شام بیا خونمون بدون اینکه بگه با زن و بچت بیا
منم دیگه ولشون کردم چون میدونم نمیخوام تو این زندگی بمونم
از صمیم قلبم آرزو میکنم چت های عاشقانه به هم بدن اون موقع آبروشونو تو کل ایران میبرم جوری که خودکشی کنن