گفتم که شوهرم چند روز پیش گفت برادرم گفته تو غذا رو بپز برای کارگر هاش که حدود ۱۵تومن سود بود
منم گفتم باشه و تعداد هم بالا نیست
لیست غذا با هم نوشتیم و لیست مواد غذایی
چند روز هی گفتم بیا بریم بخریم گفت باشه امرپز فردا می کرد حتی من چند بار کفتم برادرت گفته من بپزم ؟چون شریکن گفت اره
تعریف از خود نباشه من دستپخنم خوب و مجلسی ه
بعد دیشب خونه پدرشوهرم بودیم
برادرشوهرم یهو گفت که فلانی یعنی شوهر من گفته زنم من و بیچاره کرده که من بپزم غذا رو
منم چفتم مگه شما به شوهر من نگفتی من بپزم
شوهرم هم هی ابرو میومد بالا که اره دیگه تو نکفتی مگه
گفتم خیر
تو گفتی برادرم گفته بپز منم اصرار مردم بریم مواد غذایی بخریم
برادرش اصلا دررجریان نبود
برادرش هم گفت من میگم مادرم بپزه
مادرشوهر م هم اصلا بلد نیست بیرونی غذا بپزه
منم گفتم هر طور راحتی
موقع خونه اومدن تازه شوهرم طلبکار بود که چرا دروغ منو رو کردی مگه تو نگفتی من می پزم
یعنی به جنون رسیدم گفتم واقعا ادم نیستی تو مگه نگفتی تو بپز من کی اصرار کردم
گفتم دروغگو تر از تو تو عمرم ندیدم جدا خوابیدم ازش
چون خیلی دروغگو هست
صبح هم زود پاشده رفته سرکار بدون صبحانه
به نظرتون صبر کنم بیاد خودش برای اشتی یا من برم