بابا شوهر من دیگه از اونور بوم افتاده نمیزاره من یادم بره اصلا خستم شدم باور کن
هی هر روز خودش یادم میاره😐یا هی برای همه تعریف میکنه مثلا یارو رو دو روزه میشناسه هی میشینه میگه من بدبخت بودم خانوادم ال بودن بل بودن خانومم اینکار کرد اون کار کرد
میدونی دیگه یجورایی خسته شدم
نه یک بارم یاد اوری نکردم
فقط مثلا گاهی ازم تعریف میکنه به شوخی میگم بله پس چی من فرشته از طرف خدا ام تو زندگیت همین دیگه چیزی نگفتم