من انگار درپوشی که رو لجن زندگیم گذاشتم برداشته میشه
یادم میاد از تموم زخما و رنجام
دلم به حال خودم میسوزه
یه سرخوردگی هایی دارم
که به هیچکس نمیتونم بگم
حتی اینجا که همه ناشناسین
چون میدونم خیلی واسم دلسوزی میشه
به کسی نمیگم
ولی تو مغز خودم دوره میشه و دلم بدجور برا خودم میسوزه
هیچکاریم از دستم برنمیاد