عاشقم کرد
شدیدا عاشقم کرد
و بعد گفت همه چیزایی که فکر کردی سوء تفاهم بوده:")))
و رفت:)
یادم نمیره
اون شب عروسیشون من یه هویی از خونه زده بودم بیرون
مامانم فهمیده بود رفتم سر عروسیشون
اومد اونجا دید من اونور خیابون وایستادم مثل تیمارستانی ها خیره شده به اونا
فکر کن
مامانم اومده سمتم به پهنا صورت اشک میریزه
اولین باری بود که اشک مامانمو میدیدم:)
گریه میکنه میگه برای دلت بمیرم مادر:"))))
فکر کن:"))