من یه دوستی دارم که خیلی باهاش صمیمیم و از بچگی با هم بودیم ولی یه مدته یه چیزای عجیبی ازش میبینم و رفتاراش عوض شده و اینم اضافه کنم که خانوادش اصلا منطقی نیستن
یه مدته خیلی افتاده تو فکر خود.کشی و تا حالا اقدام نکرده ولی دیروز توی باشگاه دیدمش دیدم چند تا خط مثل اینکه با چا.قو کشیده شده باشن رو گردنشه بهش گفتم اینا چین رو گردنت منو پیچوند ولی من کاملا فهمیدم که فکر خود.کشیه
لطفا راهنماییم کنید چطوری از فکرش بندازم و بهش دلداری بدم ؟
باید بره دکتر به ی بهانه ای ببرش میتونی خودت بهنانه کنی
بنظرم نمیشه کاری کنی هرکسی بخواد خودکشی کنه میکنه
ولی معمولا اینجور ادما دنبال توجهن تا خودکشی
میخوان ترحم بخرن
وگرنه یکی میخواد خلاص شه کارو ی سره میکنه رد چاقو رو بدن و اینا چیه
آسیب روحی خورده
مطمئن باش تو فکر خودکشیه.من زمانی که عمیقا دلم میخواست انجامش بدم یکی دوبار رو کف دستم امتحان کرده بودم
حواست بهش باشه
یعنی من نمیتونم کمکش کنم ؟
آخه توجهم بهش میشه ولی کلا به فکر اینجور چیزاست خیلی یا قبلا کمتر گریه میکرد الان هر شب و روز گریه میکنه
یا پیامای عجیب بهم میده مثلا بهم میگه اگر من مردم تو ناراحت نباش و اینجور حرفا
میشه بگی چطوری از فکرش خارج شدی ؟
آره فکر خودکشی که هست این چند مدته پیامای عجیب بهم میده
مثلا بهم میگه اگر من مردم تو ناراحت نباش یا چند سری باهام راجب اینکه خودکشی به آرامش داشتنش کمک میکنه صحبت کرده
یه سر به بخش اعصاب وروان بیمارستانها بزنی وپای درد دل مریض‌ها بشینی میشی دکتر،من خودم هم حسرششم خوبی دارم هم تشخیص دقیق میدم چندتا مریض که باهاشون برخورد داشتم زدم تو خال بهشون گفتم که هر کدومشون علت مشکل اعصابشون چی بوده همه هم گفتند درسته از اون موقع که همچین چیزی پیش اومده مشکل اعصاب گرفتم هرکدوم به دلایل مختلفی حیف که روانپزشک نشدم وگرنه خبره میشدم
دو یا سه سال پیش بود
۴۵ روز رفتم خونه مادربزرگم و تنها بودم(روستا بود)خیلی با خودم فکر کردم
یه مشکلیم داشتم که شیش ماه بعدش حل شد
درگیر درس شدم
از پسری که فکر میکردم واقعا عاشقشم جدا شدم
حتی موهامم کاملا کوتاه کردم
نوع اهنگایی که گوش میدادمو عوض کردم
تو ارتباطات و دوستام تغییر ایجاد کردم
کم کم هی حالم بهتر شد
البته حل شدن اون مشکلی که اشاره کردم هم خیلی تاثیر داشت(مشکل خانوادگی بود)
