2777
2789
عنوان

خسته شدم از این حرف ها میگن برگرد

| مشاهده متن کامل بحث + 133 بازدید | 23 پست

آخه بچه ات برگرده تو محیط تشنج با یه مادر افسرده به چه دردش میخوره.. اون چند صباح دیگه ازدواج میکنه و نهایت بهت میگه میخواستی به پای من نمونی..بعدم برای اینکه حال زندگی خوب باشه باید مادر خونه حالش خوب باشه..اینجوری خودتم تباه میشی.. اگر ذره ای دوسش داشتی الان این حال و نداشتی... خیییییلی سخته کنار کسی باشی که دوسش نداری

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آخه بچه ات برگرده تو محیط تشنج با یه مادر افسرده به چه دردش میخوره.. اون چند صباح دیگه ازدواج میکنه ...

دوسش ندارم 

اصلن 

فک کنم 

تنها زنی هستم ک با شنیدن خبر ازدواجش بال و‌پر میزدم 

چون دیگع خلاص میشم و بهم نمیگن برگرد اما باز بیخیالم نمیشن

بچه پیش کی میمونه بعد ازدواج دوتاتون؟

از بچگی پیش من بوده و جونمم و براش گذاشتم بدون یه قرون پولی ک بخواد بده 

خودم بزرگش کردم 

اما گفته ک ازدواج کنم میگرتش ازم 

و منم بمیرمم نمیزارم دخترمو ازم دور کنه

دوسش ندارم اصلن فک کنم تنها زنی هستم ک با شنیدن خبر ازدواجش بال و‌پر میزدم چون دیگع خلاص میشم و بهم ...

اسی جان خیلیا جدا میشن ولی بازم بعدش منتظر میمونن شاید طرفشون پشیمون بشه و بخواد تغییر کنه و زندگی رو از نو بسازه... ولی یکی مثل شما که تو همه ی این مدت حست بهش برنگشته پس پذیرش دوباره اش برات امکان پذیر نیست.. به مامانت بگو اگر به زور وادارم کنی برگردم یه بلایی سر خودم میارم... ولییییییییی نباید خواستگار جدیدت و علاقه اش به اون، رو تصمیمت تاثیر گذار باشه.. باید واقعا پذیرفته باشی که هییییچ علاقه ای به برگشت نداری حتی اگر تا آخر عمر ازدواج نکنی

اسی جان خیلیا جدا میشن ولی بازم بعدش منتظر میمونن شاید طرفشون پشیمون بشه و بخواد تغییر کنه و زندگی ر ...

نه خواستگارمم همیشه ازش دوری میکنم و 

نمیتونم ب ازدواج فکر کنم هیچ چیزی تاثیر نمیزاره رو حس و احساسم 

من از ایندم میترسم خیلی از اینده خودم و دخترم 

چ این خواستگارم باشه چ خواستگار های دیگع 

نمیتونم سختمه تصمیم بگیرم برا ازدواج

نه خواستگارمم همیشه ازش دوری میکنم و نمیتونم ب ازدواج فکر کنم هیچ چیزی تاثیر نمیزاره رو حس و احساسم ...




شما که عاشق نامزدت بودی که رفتخارج؟ پس چرا کیگی ازدواج نمیخواس؟ 

بدون امضا😁😁😁😁😑😐🙄😏😇😘😄😃😋🙂🙂🤗😄😎🙂☺😍😗
شما که عاشق نامزدت بودی که رفتخارج؟ پس چرا کیگی ازدواج نمیخواس؟

اون قضیه اش جداست باهاش ازدواج نکردم نامزد بودیم 

قرار بود عقد کنیم 

بهش خیلی امیدوار بودم 

تو دنیا ب اون ادم فقط خوشبین بودم و در کنارش همه جوره حس ارامش و امنیت داشتم 

چند ماه نامزد بودیم 

و قرار بود عقد کنیم ک یهو همه چی بهم خورد 

اون ادم بزرگترین ضربه رو بعد طلاقم بهم زد 

و له شدم 

هنوزم 

دارم عذاب میکشم 

الان هشت ماه ازش گذشته و فراموشش کردم چ بی حس شدم 


این خواستگار الانم  

یک سال بعد طلاقم باهاش اشنا شدم ینی سه سال پیش 

البته چهارسال پیش 

عاشقم هست بنا ب دلایلی ازش دور شدم و نامزد کردم 

اما با تموم این شرایطم باز دوسم داره 

کلملا همو میشناسیم و 

میگه من ب هیچ‌وجه 

عقب نمیکشم 

امادیگه از زندگی کردن میترسم 

بابام میگه پسر خوبی هست 

خیلی دوست داره

بابت دخترمم ب بابام گفته رو‌چشام نگهش میدارم 

حتی شده همه جوره امضا میدم 

ک پایبند عهدو پیمانم هستم 

اما چیکار کنم 

ترس دارم داغونم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز