اینو بگم فعلا شرایط ازدواجو نداریم،چون باید شغل ثابت پیدا کنه و حداقل بتونه یه ماشین با پول خودش بخرع.
جفتمون بیس سالمونه و دانشجو ایم،ایشون دانشجو معلمه و قراره مربی اسکیت بشه و منتظر رسیدن کارت مربی گری هست.
و ایشون یه استان دیگس من یه استان دیگه و ۳ ساعت از همفاصله داریم،۶ ماهی هست منو میشناسه و بارها و بارها بهم پیشنهاد داده که با هم واسه ازدواج و اینا اشناتر شیم،اما من قبول نکردم
یه کاری برام پیش اومد تو شهر این پسره و منم رفتم اون شهر و این ماه دو بار همدیگرو دیدیم تو شهر این پسره...
ایشون بسیار با اخلاق و مهربون هستن و جوری رفتار میکنن که انگار واقن من تنها دختر رو زمینم و حس میکنم ملکه هستم...خیلی مودب و خیلی احتراممو داره...
خونه و ماشبن نداره و ماشین باباش زیر پاشه و قصد داره تا سال بعد ماشین بخره... چهره اش متوسطه اما من زیاد دوس ندارم چهرشو با اینکه زست نیس... واقعا اخلاقش منو تحت تاثیر داده و بش گفتم میخوام بع پیشنهادت فک کنم و این پسره واقعا شوکه شده بود اخه اصن فک نمیگرد ی روز نظرم تغییر کنه...
۲ روزه از اینکه بش گفتم با پیشنهادت موافقم،میگذره...اما ایشون خیلی حسش عمیق تر از منه حتی چنبار سر حرفایی ک بش زدم بغض کرد💔 من احساس میکنم نمیتونم دوسش داشته باشم...نمیدونم چیکار کنم💔با اینکه خیلی هوامو داره اما خب بازم حس میکنم اونقدرا دوسش ندارم
چیکار کنم💔