سلامدوستان✨
شبتون خوش، پدر ومادرم رفتن سفر کربلا تو تایپکام هست، و قبل از رفتن سفارش کرد که در خونه رو قفل کنید کلیدش روفقط دم دست نگه دارید چیزی نیاز بود دیگه خیلی اذیت نشید.. من اینکار رو خیلی نپذیرفتم ولی اعتراضی هم نکردم، چون داداشام اینجا تو یه ساختمون هستند، من فقط اتاق خوابها روقفل کردم و با خودم بردم،
دیروز هم آش پشت پا درست کردن من نیومدم . بخاطره رفتارهای تو مخیه زن داداشم😏
امروز گفتم برم یه سری بزنم ببینم چخبره،
اومدم دیدم بللله قشنگ نشستن.. چایی ، میوه ، ریخت و پاش.. بخدا بغضم گرفته بود داشتم میترکیدم.. خودم رو جمع و جور کردم فقط تونستم به زنداداش کوچیکم بگه که اینجا چخبره؟ این چه وضعیه،؟
گفت من بی تقصیرم که واقعا هم من از چشم اون نمی بینم.، به اون یکی میگم که چرا اینجا اینجوریه مگه خونه درش قفل نبود..؟؟
شروع کرده واسه من داستان بافی 😠
اره من سه روزه خونه ی خودم رودست نزدم مدام اینجام🙄
میگم خب چراااا؟ چه نیاز بود که بیای( در کمال ارامش میپرسیدم ولی از تو داغون) مگه مامان خونش کثیف بود، خودش بنده خدا تمیز کردش و رفت ...
ننننه خیلی کثیف بود باید تمیز میکردم
فقط یک کلام به کوچیکه گفتم( چون اصلا دلم نمیخواد با اون یکی دهنبه دهن بشم حتی) گفتم که اگر خودتون همبودید قبول میکردید در نبود تون یکی بیاد خونتون و اینجوری کنه؟؟
بخدا انقدری حالم گرفته شد.... خونه ی پدرمه دوست ندارم در نبودش بیایی سرک بکشی ...
مگه خودت خونه نداری؟ زندگی نداری؟؟
واقعا یه عده چقد بی کلاس و بی فرهنگن( در ضمن مادرش روهم دعوت کرده بوده)
انقدی حرص خوردم که گردنم گرفته.،
فقط میخوام بدونم حق داشته همچین کاری بکنه از نظر شماها؟