يه هفته پيش مريض شد بعد هممون مريض شديم اول من مريض شدم بعد الان پدر مادرش مريض شدن ظهر گفت ميخام برم پيششون بهشون برسم گفتم برو منم ببر خونه ى مامانم اومدم خونه ى مامانم بعد يه ساعت اينا شوهرم زنگ ميزنه به مامانم كه اره براى مامان بابام سوپ درست كن مثه طلبكارا مامان منم مظلوم و سادست گفت باشه بعد به شوهرم زنگ زدم گفتم مامانم روزه داره خستس گفت پس تو درست كن گفتم باشه پاشدم سوپ درست كردم بعد اومد بگيره از ما با قيافه ى عصبى و طلبكارم اومده به زور تشكر كرد و رفت توقع داره چون مامان باباش مريضن ما همه خودمونو بكشيم بعد حالا تو تماس برگشت گفت خواهرمو كجا ببرم ؟ ( خواهرش 7 سالشه ) گفت چه بدونم ببر خونه خالش يا بذار پيش خودت گفت اها نه نميخاد توقع داشت بهش بگم بيار پيشمون ما به خاهرت برسيم هواشو داشته باشيم 😐