امروز نزدیک بود بمیریم..
امروز داشتیم از سفر برمیگشتیم بعدش یهو ماشین لاستیکش ترکید ترمز هم برید با سرعت ۱۲۰ بود توی جاده نزدیک همدان تهران، آدرس دقیقش رو بلد نیستم.
ولی دقیقا مرگ رو دیدیم به چشم، مامانمم از دیشب حس خیلی بعدی داشت هعی یه حسی توی ذهنش میگفت ما جسدمون به خونه میرسه( من جدا از خانوادم رفته بودم سفر با اقوام درجه یکم)*
هعی صدقه میزاشت دعا میکرد.. خدا بخیر گذروند.
واقعا احساس میکنم عمر دوباره بهم داده شده..خدایا شکرت اینطوری همه رو نجات بده..
واقعا خیلی حس عجیبی داشت، آدمی اصلا نمیدونه آخرین روزش توی این دنیا چه موقعه ایه، واقعا احساس عجیبی دارم ، از اینکه زنده موندم واقعا خدارو شاکرم ای کاش همه اینطوری نجات پیدا کنن