پدرشوهرم انتظار داره ما هر شب شام خونه اونا بریم
مادرشوهرم ولی در زبون میگه بیاین در واقعیت شام کم می پزه چیزای دم دستی قاشق کم میاره اخم می کنه
شوهر منم کارش سنگین ه میاد دوش می کیره شام و میوه و چای و خواب دیکه نمی تونه مهمونی هم بره اونم هر شب
ما از اول کفتیم فقط اخر هفته میایم یه شب شام
از طرفی دخترم مدرسه میره شب ساعت ده خوابه
پدرشوهرم هر شب زنگ میرنه به شوهرم بیا شام
شوهرمم میاد غر میزنه سرم که من به خاطر تو دارم میرم و خسته م و چرا شام نمی پزی
منم چند بار سکوت کردم
ولی امشب دیگه عصبی شدم کفتم خوب به پدرت بگو نه
منم هر شب شام می پزم
اینم بگم خونه اونا اصلا دلخوشی ندارم محلم نمیدن