با خواهرم اینا رفته بودیم مشهد رفتیم هتل ،پذیرش هتل یه خانم خیلی قر و فری بود ،بعد خانمه پرسید از کجا اومدید خواهرم اومد کلاس بزاره خیلی با عشوه گفت از ایران اومدیم
یک ساعت طول کشید تا به حالت عادی برگردیم
بعد بچه بودم کلاس دوم اینا، به دوستم گفته بودم اره تو خونه ما کسی اصلا کار نمیکنه همه ی کارهای کل خونرو من همیشه میکنم مثل کوزت من همه ی کارارو میکنم
مامانمم شنیده بود از اونموقع همش بهم یاداوری میکنه😂
یه بار هم شب تابستون با پسر عمه ها و دختر عمه ها و دختر عموهام که اومده بودن خونه ی مادر بزرگم ،داشتیم قایم موشک بازی می کردیم اون موقع ها تو روستامون تنور داخل حیاط بود زمین و می کندن و بعد داخلش رو فکر کنم با گل رس بود گل کاری می کردن ،منم رفتم داخل اون بعد نیم ساعتی گذشت نتونستن پیدام کنن همونجا خوابم برده بود فرداش جایزه اسکارو بهم داد مادر جانم😂
اینطوری قطع رابطه میشم بافامیل ، انگار من ایرادی دارم باز.
از یه طرف باهمسرم طرفم که میخواد شرکت کنیم( البته اخیرا متوجه رفتارشون شده بمن حق داده )
بعدم گاهی مراسممال خودمونه مثلا ختم پدرشوهرم.
باورت نمیشه شده بزرگترین مشکل زندگیم. ازین میسوزم توخونه خوبیم میگن دوست داریم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
24 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز