پسر خواهر شوهرم هر روز زنگ میزنه بیاد خونم

هرگاه میخوان بیان خونتون قبلش از خونه بزن بیرون

عیب نداره زندگی خودته باید باهاش بجنگی و از گسش بر میای

اون پسر 13 ساله رو که قشنگ به همسرت بگو تو سن بدیه زشته بیاد خونت 

بگو میترسم بره تو اتاق خواب، یا نمیتونم جلوش بچه شیر بدم و... 

بقیه هم زنگ میزنن جواب نده بگو بچه خواب بود گوشی رو سایلنت کرده بودم و سوکت آیفون رو کشیدم 

شایدم واقعا رفتارهاشون از دوست داشتن شما و بچه باشه 

ولی به هر حال باید درک هم داشته باشن

وقتی رفتارهای سرتون تکرار بشه می‌فهمن نباید زیاده روی کنن

حق داری، هیچ وقت نتونستم به آدم های بی ملاحظه حس خوبی داشته باشم😕

من از اول رو ندادم یه مدت گفتن فلانی بداخلاقه خودشو میگیره بیساره بهمانه بعد ولمون کردن از شرشون راحت شدم 

من از اول به خانواده همسرم گفتم فقط با دعوت جایی میرم  هرکسم خونم فقط با دعوت بیاد

واااای  انگار منو توصیف کردی..   چنان میکوبیدن به در خوابم بودم با وحشت بیدار میشدم، شبا تا دیر وقت نمیرفتن،منم با بی خوابی و بچه کوچیک ... تا عمر دارم نمیبخشمشون..  چقدر گریه کردم ..احساس می‌کردم کنار خیابون زندگی میکنم..    تا وقتی خونه رو عوض نگردیم همین روال بود، الانم وقت و بی وقت زنگ میزنن بیان،بیشتر وقتا ج نمیدم ..    شوهرمم همکاری می‌کرد باهاشون،بیشتر عصبیم میکرد

برای کسی که درک نداره ه چقدر  بگی هم بی فایده س، فکر میکنی نگفتم؟ بارها به مادرشوهرم گفتم نوه هاشو وقت و بی وقت نفرسته خونه ما،خدا شاهده یکبار ۱۲ شب خوابیده بودیم دیدم یه کاپشن قرمزی داره میکوبه به شیشه اتاق..   بالکنمون از حیاط راه داشت، رفتم باز کردم  دیدم دختر جاریم هس، گفت اومدم بچه رو ببینم، هرررر روز می اومدن، هررررر روز هرررر شب.. گفتم ما خوابیم، عمو هم خوابه، پر رو اومد تو.. ۱۵ سالش بود، اومد نشست تو تاریکی، دعواش کردم گفتم لچه رو بیدار نکنیا...وسط لحاف تشک، یه نیم ساعتی نشست بعد فرستادمش رفت.   یعنی مادر پدرش نمیگن چراغا خاموشه ۱۲ شبه اینا خوابن؟؟؟     این رفتارا نرماله؟

مگه آدم چقدر میتونه از خونه بیرون باشه؟  یه خونواده پر جمعیت با ۷۸ تا نوه..  هر ساعتی از روز یکیشون میاد..   ماه های اول زایمان، بی خوابی، خستگی، هنوز نتونستی با اوضاع جدید کنار بیای.. یکی به بهونه صبحانه میاد،یکی بهانه بازی با بچه میاد، ریخت و پاش میکنن سر و صدا میکنن...    پتانسیل کشتار جمعیشونو هنوزم دارم

فقط میتونم بگم خدا نجاتت بده 

حتی خوندنش هم وحشتناک بود 

خیلی پیششون نشین همش خودتو سرگرم کن کنارشون نشین دستمال بردار کمد وکابینت تمیز کن برو بگیر بخواب یا بچتو ببر تو اتاق باهاش بازی کن 

آیفونو خاموش کن با شوهرت هم هماهنگ کن فقط کوشی رو شوهرت بردار