از اوایل ازدواجمون خانواده شوهرم هر هفته خونمون بودن .اصلا طعم اینکه با همسرم تنها باشم و نچشیدم.
باردار شدم و بچم بدنیا اومد یه مدت رفت و امدا بخاطر بحثا و دعوا قطع شد باز شروع شده هر وقت هرکی هر ساعت دلش بخواد میاد .درو باز نکنم زنگ میزنن شوهرم یا میان پشت در اپارتمان .
پسر خواهر شوهرمم۱۳سالشه از ۴شنبه داره زنگ میزنه پیام میده که بیاد بهش گفتم خونه مادرم هستم گفت کی میایی جواب شو اصلا ندادم.
خانواده همسرم مهربونن دلسوزن کمک حالم هستن اما خسته شدم .هر روز استرس دارم که الان یکی میاد .
قصد دارم به همسرم بگم با خانواادش صحبت کنه فقط ۴شنبه ها ۶به بعد بیان غر از اون نیان مخصوصا اخر هفته ها دلم میخواد با شوهرم و پسرم تو خونه وقت بگذرونم .چون کل تایمش سر کار ساعت ۶عصر میاد غذا میخوره ومیخ.ابه اصلا کنار هم نیستیم بیرونم نمیتونم برم.
از طرفی قصد دارم درس بخونم تایمی که پسرم خواب هست ۴ماهشه ولی بچه ارومیه درکل میخوام برنامه ریزی کنم .اما با خانواده شوهرم چیکار کنم؟
بارها شده غروبا خوابم میاد نتونستم بخوابم.حتی ظهرم یهو یکیشون میاد مذاحم خ.ابم میشن.
همه ام باهم دیگه نمیام یبار بزرگه میاد یبار کوچیکه .نمیتونم به دوستی بیارم خونم یا مادرم بیاد تنها باشیم مدام خونم شلوغه خسته ام از رفت و امد های بی برنامه و بی وقفشون