زنداداشم یه موجود عجیبه که حتی دلم نمی خواد راجع بهش فکر کنم. سمت خودش با تمام خانواده اش قطع رابطه است بجز خواهرش. سمت ما هم خانواده رو از هم پاشید. یعنی اینقدر داستان درست کرد که ما خواهرا تصمیم گرفتیم دور برادرمون رو خط بکشیم تا هر روز داستان نداشته باشیم.
حالا یکی از اقوام توی مراسم ختم یکی از آشناها ازش پرسیده که چرا با هم اختلاف دارید؟ گفته شکوفه (یعنی من) با شوهر فعلیش قبل ازدواج رابطه داشته خونه اش میرفته کثافتش بالا زده شوهر منم دیگه دورش رو خط کشیده! حالا دخترخاله ام هم این حرف رو شنیده به خودمون که گفت حالا معلوم نیست بره کجاها و پیش کیا هم بازگو کنه.
بعد می دونید الان به خاطر چی دارم گریه میکنم؟ من خیلی چیزا در مورد این زنداداشم می دونستم و رازداری کردم چون از خدا ترسیدم و نخواستم زندگی برادرم و زنش خراب شه. ولی این نشسته یه داستان کاملا دروغی سر هم کرده. اونم اینقدر بی رحمانه و جلوی کس و ناکس با آبروی من بازی کرده! یعنی خدا می بینه؟