اینا ساعت ۶ اومدن خیلییی زود بود , من برنجم تو آبکش بود و آخرین کارم بود همه کارام انجام شده بود منتظر بودم برنج دم کنم برم حاضر شم، و یهو اومدن پشت در، من خیلی استرسیم
کلی استرس منو گرفت
حالا در کابینت سینک باز بود ، لباس تنم نبود برنج تو آبکش بود ی وضعیتی ..من آدمیم ک مهمون میاد باید کارام تموم باشه و فقط بشینم اینجام ی ربع دیرتر میومدن کارم تموم بود
واس همین کلی اعصابم خورد شد ، میخواستم واس پذیرایی شیر موز درس کنم ، اینا اومدن و منم اصن از استرس لرزش دس گرفتم بعد عجله عجله رفتم شیر موز درس کنم ، موز هاش خوب له نشد و تقریبا تیکه های ریز ریز شد توی شیر اصن بد شد شیرموز حالا بعد ۱ماه هنوز اعصابم خورده واس این اول مهمونی هم شیر موز هم اینکه یکم کارام مونده بود...ی دلداری بدین من آدم شم ، دیوونه شدم😭😭😭غذا هم ۴جور بود سالاد و ماست خیار با گردو و کشمش و شوید بود دسر بود سبزی خوردن بود...ولی باز حس میکنم بخاطر شیر موز و اینکه نرسیدم درس حسابی حاضر شم آرایش کنم آبروم رفته
ببخشید طولانی شد