تو برعکسه منی.
اولین بار که وارد رابطه شدم دوس پسرم بهم خیانت کرد. اولش که افسردگی ماژور گرفتم ولی من کلا تو همه چی اینجوریم که وقتی شکست میخورم بیشتر میرم سمتش که بالاخره یه جا موفق بشم.
دوباره با یکی دیگه دوست شدم اونم بهم خیانت کرد.
بعد با یکی دیگه دوست شدم اونم بهونه های بنی اسراییلی اورد و ازم جدا شد.
تا اینکه گذشت و الان دو ساله ازدواج کردم با خواستگارم سنتی ازدواج کردیم
الان ۲۴ سالمه .
از هیفده سالگی دنبال عشق زندگیم بودم و بعد از تلاش های فراوان تو ۲۲ سالگی یافت شد.
خوبیه ازدواج اینه دیگه نمیترسم، چون اگه همسرم یه روزی دیگه عاشقم نباشه یا خیانت کنه یا هر چی...
باید بهم مهریه بده و منم اون زمان و انرژی و هزینه و تایمی که گذاشتم حداقل یه بخشیش جبران میشه.
ولی تو دوستی من وقت میذاشتم، زمانمو از دست میدادم، هزینه میکردم کلی پولامم میرفت، احساسی هم ضربه میخوردم و هیچ جبرانی هم وجود نداشت.