من و همسرم چند سال پیش بخاطر ۷میلیون بدهی با اینکه مادرم اون موقع پول داشت بهمون قرض بده اما نداد مجبور شدیم خونمونو بفروشیم و آواره بشیم چیزی هم نگفتیم پول خودشونه دیگه نمیخوان بدن برای اینکه مستاجر نشیم اومدیم کرج یه خونه قولنامه ای خریدیم چند سال بعد که پولامونو جمع کردیم یه خونه پیدا شد تهران دم عید که صاحبش پول لازم بود و زیر قیمت گذاشته بود که سریع بفروشه ما هم خوشحال خونمونو گذاشتیم برا فروش اما چون دم عید بود مشتری نبود به مامانم که تازه ویلای شمالشو فروخته بود برای اولین بار رو زدم که برای یک ماه بهمون اون پولو قرض بده تا به محض فروش خونه پولتو پس بدیم اما گفت نه من چرا باید به داماد که غریبست پول بدم گفتم قرضه یه ماهه میدیم قبول نکرد گفت اگه خیلی خونه هه موقعیتش خوبه بده به داداشت اون بخرتش منم ناراحت شدم و گفتم نه خلاصه خونه از دستمون پرید بعد فهمیدم همون پولو بخشیده به برادرم دقت کنین قرض نداده بخشیده تا خونه و ماشین بخره برا خودش پولی که در اصل مال پدر خدا بیامرزم بوداونم گذاشت تو بورس و کلی ضرر کرد البته تهران خونه و ماشین خرید اما میتونست بزرگترشو بخره اما نصف پولا تو بورس بر باد رفت الان من با مادرم قهر نیستم کلی هم بهش محبت میکنم کاراشو میکنم اما ته دلم راضی نیستم بدجور دلم شکسته نمیدونم چطور دلمو صاف کنم جلو کسی به روم نمیارم اما هر وقت بهش فکر میکنم اشکم سرازیر میشه ناراحتیم از پول قرض ندادنش نیست ناراحتیم از تبعیضی هست که بین من و برادرم گذاشت