درس بگیرید از زندگی من

چند جلسه رفتیم پیش مشاور و مشاور ازدواج با تست گرفتن و این چیزا از من متوجه هیچکدوم از تروماهایی که داشتم نشد 

اینو بعدها فهمیدم که به خودشناسی رسیدم .

جلسه آخر مشاور بهم گفت من مشکلی تو وصلت شما نمی‌بینم ولی اختلال سنستون دوسه سال کمتر می‌بود بهتر میشد اما اونم گفت چون تو خیلی دختر عاقلی هستی زیاد مهم نیست و اوکی رو داد ولی به مادرم  در خفا گفت عجله نکن ؛ خلاصه اومدن صحبت کردیم و عقد کردیم بعد مدتی محرم موندن ... 

همسر من از اول نوجوانی کار کرده تا بتونه پدرش رو صاحب خونه بکنه یا بتونه کاری دست و پا کنه که پدرش بره سرکار چون بیکار بوده و سر مسایل مالی همیشه تو خونشون جنگ جهانی بوده خلاصه اونم مثل من تو فضایی عصبی و پر از خشونت و سردی بزرگ شده برای همین همه تلاشش رو می‌ذاره و کار می‌کنه بی وقفه تا بتونه مبلغی رو حور کنه با پدرش به شکل شریک یه خونه دو طبقه که الان داخلش هستن رو بخرن

و نصفش داخل سند به نام همسر من هست 

قبل عقد صحبت کرده بودیم که من نمیرم با مادرشوهر زندگی کنم چون دیدم مادرم چقدر اذیت شد ؛ آقا پسر هم به سختی قبول کرد بریم مستأجری چون می‌گفت من بی پولی و بدبختی زیاد کشیدم دیگه طاقت استرس اجاره و این چیزا ندارم که بعدها که یه سری رفتارها رو از خانوادش دید خودش فهمید نمیشه اونجا زندگی کرد

اوایل عقد خیلی خوب بود؛ چون همه کارهایی که خانواده تو اینهمه سالی که عمر کردم نکرده بودن همسرم داشت میکرد 

دیگه یکی رو داشتم که بتونم باهاش دردودل کنم 

یکی هست که اگر قهر کنم به جای کتک ناز میخره 

یکی هست اگر عطسه کنم بغض می‌کنه 

یکی هست مدام مشتاق دیدن منه 

دقیقا مثل فیلمهای هندی بود انگار ده سال بود عاشقمه

بعدا گفت که منو هم به زور آوردن خواستگاری ولی وقتی دیدمت دیگه بی طاقت شدم و انکار عاشق شدم

انگار تو بهشت بودم انگار جواب اینهمه سال تحقیر توهین کتک و حس تنهایی و انزوا رو خدا با همسرم بهم داده بود 

طوری بود که همه فامیل حسادت میکردن چون خیلییییی عاشقانه رفتار میکرد با تمام نابلدیش

یکی دوماه که از عقد گذشت ؛ دیدم دهنش بوی تلخی میده 

بهش گفتم سیگار کشیدی ؟ ( ما قبلعقد درباره سیگار و این چیزا صحبت کردیم گفت فقط تو سفر با دوستام میکشم که اونم اگر دوست نداشته باشی نمیکشم بدون اطلاع خودت ) 

گفت آره کشیدم ؛ گفت چرا ؟ گفت وقتی باهام قهر می‌کنی با عالم و آدم لج میکنم می‌خوام خودمو بکشم یه جوری آسیب بزنم احساس میکنم هیچکس دوسم نداره وقتی تو بهم کم محلی می‌کنی ... حالا کم محلی من اونروز بهش چی بود؟ اینکه بهش گفتم حوصله ندارم به مدت می‌خوام تو خودم باشم؛ 

خلاصه بعد این موضوع گفت به جون نگار دیگه لب نمی‌زنم 

ولی بعد یکی دوماه یهویی رفتم محل کارش براش غذا ببرم این مدت رابطمون عالی بود محشر بود انکار این آدم منو می‌پرستید 

که وقتی اومد پیشم بوی گند سیگار از دومتری میومد ...

بهش گفتم کشیدی؟ گفت نه بخدا دوستم پیشم کشیده نشسته بودم پیشش بو گرفتم ...

سری قبلی سر سیگار یه قهر حسابی کردم که فکر نکنه از اشتباهاتش راحت می‌گذرم چون اولین قهرمون بود 

اون روز در اتاقمو از جا کند چند ساعت نشسته بود پشت در التماس میکرد توروخدا بذار باهات حرف بزنم دارم دیوونه میشم 

روزی پنجاه بار مبالغه نمیکنم بخدا پنجاه بار زنگ میزد و رد میدادم

سری دوم سر سیگار باز دروغ گفت ... انگار تازه داشتم می‌فهمیدم این آدم پنهانکاری می‌کنه که گذشت و بعدها رفتیم پیش مشاور گفت چون تو خیلی حساسی پنهانکاری می‌کنه

ولی خب دروغاش چی؟ قسم های دروغش ؟ قولی که زد زیرش 

همه اینا به کنار 

تو مدت عقد مدام سرد و گرم میشد 

یه هفته عاشق و مجنون بود 

یه هفته بی حوصله و سرد انگار یکی دیگه بود

منم بخاطر تروماهای بچگیم مدام میفتادم تحقیق میکردم چرا سردش د ؟ با پسرا باید چطور رفتار کرد؟ مدام تحقیق مشاوره نی نی سایت سوال جواب کتاب خوندن 

همه ذهنم رو پر کرده بود چطوری رابطمون رو مثل قبل کنم منم وقتی می‌دیدم عوض شده سرد میشدم اونم آدمی بود با س رد شدن من تبدیل میشد به یه آدم بی عرضه خودشو گم میکرد هول میکرد

تازه داشتم متوجه میشدم قراره پیر بشم تا یه چیزایی یاد بگیره 

کادوی تولدم بین یه جمع سی نفره یه ادکلن مینی از اینا که تو داروخونه میفروشن داد 

اون لحظه خوشحال شدم ولی وقتی دیدم بعدش چقدر بقیه تیکه میندازن دلم شکست چرا بلد نیست کادو خریدن 

کم کم دیدم این آدم حتی بلد نیست وقتی حالم بده باهام حرف بزنه وقتی حالم بده یکی هم باید اونو جمع کنه چون طاقت ناراحتی منو نداشت

سرتونو درد نیارم 

تبدیل شده بودم به مرد رابطه مدام دنبال آموزش هم برای خودم هم اینکه چطوری غیر مستقیم و با سیاست یه چیزایی رو بهم همسرم یاد بدم ؛ این بین درس هم نمیشن بخونم کم کم دیگه داشتم افسرده میشدم 

این آدم هیچوقت بلد نشد منو حمایت کنه؛ مثل یه مرد خسته بودم

چون وقتی یاد می‌گرفت یه چیزی رو یه مدت انجام میداد به بهترین شکل ولی بعد چند وقت دوباره همون ادم

تو این دوسالی که عقد بودم دیدم خانوادش چقدر سطح پایینی دارن 

آدمهایی که بقیه رو مسخره میکنن بی دعوت میرن مهمونی بیخیالن حسودن به شدت دنبال حرفن و... 

از همون اول طوری باهام رفتار کردن که انگار من یه دختر خیابونی هستم که همسرم آورده داخل خانوادشون 

اوایل مادرشوهرش مثل پروانه دورم می‌گشت ولی درست بعد عقد زمین تا آسمون عوض شدن 

مدام سعی داشتن رابطه منو همسرم و خراب کنن