اسمم مستعارم بشه نگار
نگار تو یه خانواده ای بزرگ شد که پدر مادر کم سن داشت ؛ این پدر و مادر همون سال اول ازدواج بچه دار میشن .
سال اول یعنی خونه مستأجری و کاهی شبا حتی نداشتن نون شب و غذا
پدر نگار یه آدم به شدت عصبی شکاک لج باز و مرد سالار دهن بین خانواده بود و برای همین مادر نگار خیلی اذیت میکرد
عمه های نگار همیشه به دروغ حرف میذاشتن تو دهن مادر نگار تا داداششون مادر نگار رو بزنه یا دعوا کنن!
چون میدونستن پدر نگار حرف خانمشون قبول نداره
کنار همه اینا یه آدم رفیق باز بود که هرشب دوستاشم میآورد خونه دور هم فیلم میدیدن و قلیون میکشیدن و فرش جهیزیه تازه عروسی که مادر من باشه رو میسوزوندن و جرات اعتراض نداشت
از طرفی خانوادش که مدام اذیتش میکردن چون طبقه پایین خونه مادرشوهرش زندگی میکردن یعنی مادر بزرگ من .
خلاصه بگم بهتون دوران بارداری مادرم سر من همیشه یا گریه کرده یا افسرده بوده یا قهر بوده یا غذا درست حسابی نخورده یا کتک خورده از نظر روحی داغون بوده
بچه که من باشم به دنیا میام و این بحث ها و فضای عصبی همیشه ادامه داشته
مادرم همیشه سعی میکرد یحنگه و حلش کنه ولی حل نمیشد و روز به روز بدتر میشد چون مردسالاری پدرم وحشتناک بود .تو این فضایی که پدر سر مادر خالی میکرد مادر هم سر من خالی میکرد ؛ روزی نبود که من کتک نخورم ؛ اگر یه روزی رو بدون کتک سر میکردم قبل خواب میگفتم اخیش امروز با مامانم دعوام نشد بحث نشد کتک نخوردم تنبیه نشدم
کتک معمولی نه؛ وحشتناک ؛ مثل لپامو میگرفت میکشید
با چوب میزد بدنم کبود میشد
موهامو میگرفت اونقدر محکم میکشید که کلی از موهام کنده میشد
پاشو میداشت رو گلوم اونقدر فشار میداد تا
دست و پا بزنم