گذشت تا امشب مادرشوعرمو دیدم.مادرشوهرم بهم گفت از اون شب که دخترم اومده خونت ناراحته میگه کم براشون پول بردم
گفتم نه بابا دستشون درد نکنه اصلا نمیخواست زحمت بکشن
گفت آره دخترم گفته اگه به من بود که میخواستم یک ساعت بزرگ براشون بخرم خودشون گفتن ساعت نمیخوان دیگه پونصد تومن پول بردم
واقعا لجم گرفت که چرا داستان ساعتو تموم نمیکنه هنوز داره ادامه میده و درموردش حرف میزنه.میخوام این بار دیدمش بهش بگم از حرفش خوشم نمیاد.بگین چی بهش بگم دقیقا؟میخوام هم محترمانه باشه هم قشنگ خواهرشوهرمو بنشونه سرجاش.بازم میگم مشکلاتم با این خواهرشوهرم خیلی زیاده تو تاپیکای قبلیم هست وگرنه اگه مشکل دیگه ای باهاش نداشتم از کنار این موضوع رد میشدم و اصلا اهمیت نمیدادم