سلام من ۱۹ سالمه و چند روز پیش از طریق یکی از همسایه هامون یه خاستگار برام اومد وقتی اومدن خونمون من از همون اول از ظاهر پسرشون خوشم نیومد ولی واقعا خانواده خونگرم ومحترمی داشتن بعد دو روز زنگ زدن از مادرم شمارمو بگیرن برای آشنایی با آقا پسر.من قبول نکردم ولی بخاطر اصرار خانوادم قبول کردم یک هفته ای باهم حرف زدیم و قرار شد یبار دیگه بیاد خونمون که بیشتر آشنا شیم و جواب قطعی رو بدم اون روز که اومد خونمون رفتیم تو اتاق حرف بزنیم پرسید نظرم چیه نمیدونم چیشد یهو گفتم من مشکلی ندارم(یعنی اوکی ام)این آقا هم کلی خوشحال شد جوری که از چهره و حرکاتش مشخص بود بعد از این که رفتن پشیمون شدم از حرفم من انگار هنوزم نمیتونسم با ظاهرش کنار بیام نمیدونسم چطوری بگم نه دوباره چون عذاب وجدان داشتم از اینکه آره گفتم و دوباره باید نه بگم ولی بالاخره بحث زندگیم بود تا این که امروز به خودش زنگ زدم و حقیقت رو گفتم بعدش خانوادش زنگ زدن به مادرم که مگه مسخرتونیم که گفتین آره بعد گفتین نه پسرم خیلی ناراحته
بنظرتون اشتباه کردم نه گفتم؟ من فقط هول شدم اون روز نمیدونم اصن چیشد که دوباره بعدش پشیمون شدم ولی من دوست نداشتم دلش بشکنه:(