2777
2789

شوق اگر بی‌پرده سازد حسرت مستور را


عرضِ یک‌ خمیازه صحرا می‌کند مخمور را



درد دل در پردهٔ محویتم خون می‌خورد


از تحیر خشک‌بندی‌ کرده‌ام ناسور را



چاره‌سازان در صلاح کار خود بی‌چاره‌اند


به نسازد موم زخمِ خانهٔ زنبور را



ما ضعیفان را ملایم‌طینتی دام بلاست


مشکل است از روی خاکستر گذشتن مور را



زندگانی شیوهٔ عجز است باید پیش برد


نیست سر دزدیدن از پشت دوتا مزدور را



عشرتی‌گر نیست می‌باید به کُلفَت ساختن


دُرد هم‌ صاف است بهر سرخوشی‌ مخمور را



غفلت سرشار مستغنی‌ست از اسباب جهل


خواب گو مژگان نبندد دیده‌های کور را



در نظر داریم مرگ و از امل فارغ نه‌ایم


پیش پا دیدن نشد مانع خیال دور را



اعتبار درد عشق از وصل برهم می‌خورد


زنگ باشد التیامْ آیینهٔ ناسور را


       "عراقی"


روزهاست چشمِ امیدم به لطفِ اجابتِ توست💔 ، ناامید نخواهم شد ، تا در بگشایی ...ای مهربان.💕
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792